ناراحت و غمزده و بغض کرده و اشک آلود، میرم کنار دخی میشینم و زانوهامو بغل میگیرم. دخی می پرسه که چی شده مامان؟ ناراحتی؟ برعکس همیشه که حاشا میکنم اینبار سرم رو به نشونه تایید ت میدم. میگه الهی. مامان خوشگل، چرا ناراحتی؟ هیچی نمیگم. دوباره می پرسه چی شده ننه؟ فدات شم، به خاطر محمد ناراحتی؟ دوباره سرمو ت میدم و اشکام می ریزه. دخی میخنده که وااای. مامان، ببین محمد الان تازه داره مرد میشه، تازه داره میفهمه که زندگی فقط اینکه تو خونه بخور و بخواب و
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت