دو روز مرخصی مثل برق و باد گذشت و البته خیلی سخت. خیلی خیلی سخت. نه به خاطر خونه و کاراش و این حرفا! فقط به خاطر اینکه تمام مدت تلفن دستم بود و به همکارا میگفتم که چیکار کنن و چیکار نکنن! یعنی اعصاب نموند برام. آبجی میگه خب چرا کارت رو آموزش نمیدی؟ میگم والا آموزش دادم ولی کار من غیر قابل پیش بینیه یه دفعه یه ارباب رجوع میاد که خودمم تو کارش می مونم چه برسه به اونایی که آموزش دادم و از بخت بدم این ارباب رجوعهای عجیب غریب همون روزایی میان که من مرخصی ام!
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت